جدول جو
جدول جو

معنی کتل چو - جستجوی لغت در جدول جو

کتل چو
کنده ی درخت که قابل حمل بوده و برای هیزم استفاده شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ نَ)
چهار فرسخ جنوب آباده است. (فارسنامۀ ناصری چ سنگی ص 170)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کوتال چی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوتال چی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
در جمع کتلچیان، عملۀ سلطنتی که شغلشان برپا کردن سراپرده و خیمه و چادر است. (از ناظم الاطباء) ، متصدی کتل. رجوع به کتل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
قریه ای است چهار فرسنگی جنوب آباده. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خُ اَ)
چربک گو. مستهزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نوح اندر بادیه کشتی بساخت
صد متل گو از پی تسخر بتاخت
در بیابانی که چاه آب نیست
می کند کشتی چه نادان ابلهی است.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 181)
لغت نامه دهخدا
(کُ یُ جِ)
دهی از دهستان بیرون بشم است که در بخش کلاردشت شهرستان نوشهر واقع است و 960 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ مَ)
دهی است از دهستان بابالی، بخش چقلوند شهرستان خرم آباد. جلگه ای و سردسیر. سکنه 120تن. آب آن از چشمۀ سیاه چل. محصول آنجا غلات و لبنیات وپشم. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
از گردنه های صعب واقع در سلسله کوههای جنوبی میان شیراز و خلیج فارس. (جغرافیای غرب ایران ص 32)
لغت نامه دهخدا
مهتر اسب خادم اسب: و چندین خلق از کوتال چی و خربنده و ساربان و روستاییان دیهها بایشان پیوسته
فرهنگ لغت هوشیار
خیره چشم
فرهنگ گویش مازندرانی
تاج، زمان جفت گیری بز وحشی، زود، تند
فرهنگ گویش مازندرانی
تیر وسط اتاق که زیر پلور گذاشته شود، ستون بنا
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشاخه ی درخت که از آن هیزم گیرندخار و خاشاک سرشاخه های خشک.، شایعه
فرهنگ گویش مازندرانی
آب تلخ
فرهنگ گویش مازندرانی
بدخواب، بدخوابی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی گیاه خودرو و هرز
فرهنگ گویش مازندرانی
گاوی که برای شخم زدن آماده نباشد
فرهنگ گویش مازندرانی
مترسک، مزاحم، هیزم آب خورده و پوسیده
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع بازی های بومی، چوبی جهت ضربه زدن به توپ در بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
اولین آب حمام خزانه ای که برای شستشو مورداستفاده قرار می
فرهنگ گویش مازندرانی
از ابزار مربوط به گاوآهن
فرهنگ گویش مازندرانی
از اجزای خیش، چوبی که به گردن حیوان اندازند و دسته ی چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
گستاخ، کسی که سخنان درشت گوید، بیهوده گوه
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که چوپانان برای محاسبه ی مقدار شیر روی آن علامت گذارند
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که با آن آتش تنور را هم زنند، چوب هایی که برای بستن گذرگاه در پرچین مورد استفاده قرار
فرهنگ گویش مازندرانی
درست نجویدن غذا، غذا را نجویده خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
لبه ی پارچه، پارچه ی فاته شده، لبه ی پرتگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب سخت و سفت
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمتی از زمین های کشاورزی کته پشت آمل را گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه چوب، پل
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که در دو سمت گردن گاو قرار گرفته و بوسیله ی ریسمانی.، ابل چو
فرهنگ گویش مازندرانی
از وسایل و لوازم خیش، گاو با شاخ هایی در دو جهت مخالف
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی خانه ی چوبی که به نسبت سایر بناهای سنتی منطقه در مقابل
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب کج
فرهنگ گویش مازندرانی